پيری برای جمعی سخن میراند لطيفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند بعد از لحظاتی او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند وی مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطيفه نخندید او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطيفه ای یکسان بخندید پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید!؟
+ نوشته شده در جمعه 27 دی 1392برچسب:داستان کوتاه, داستان های کوتاه,داستان کوتاه عاشقانه,داستان های کوتاه عاشقانه,داستان عاشقانه,داستان های عاشقانه,داستان های کوتاه اموزنده,داستان های کوتاه واقعی,داستان های واقعی, ساعت 6:59 توسط phna
|
|